https://opinionator.blogs.nytimes.com/2013/06/29/the-gospel-according-to-me/?ref=todayspaper
سایمن کریچلی و جیمیسن وبستر
صنعت پررونق ارتقاء-شخصی self-help، از گاو شیرده معنویاتِ New Age هم اگر نامی نبریم، یک پیام با خود دارد: اصیل باشید! هرچقدر هم که خوشباوری امریکایی جذاب باشد، تجسّم قرن بیستویکمین آن در قامت گشتن در پی اصالت به تأمل وامیداردمان. قدرت این نسخهٔ تازهٔ رؤیای امریکایی را میتوان از طریق گوشخراشی اوامرش دریافت: به تمام و کمال بزی! خودت را شکوفا کن! متصل و بهروز باش! به تندرستی دست یاب!
علیرغم این ادعا که ما در دورانی سکولار زندگانی به سر میبریم که با مرگ خدا تعریف میشود، بسیاری از شهروندان ساکن در دموکراسیهای متمول غربی صرفاً یک مفهوم خدا را با مفهومی دیگر تاخت زدهاند‒ با تَرک خدای یکتا و قادر (مسیحی یا یهودی و غیره) که بر تمامی بشریت حکم میراند و جایگزین کردن وی با ایدهای ضعیف اما همه-گیر از معنویت که با اخلاق فردی اصالت و مراسم نیایش درونگرایی گره خورده. این خدای تازه درخواستهای اخلاقگرایانهٔ نامعقول و ادیان سنتی را ندارد، که عذاب وجدان، احساس گناه، و مناعت جنسی و این قبیل مسائل را تحمیل میکردند.
برخلاف دگردیسیهایی که تجربیات دنیوی توبهکاران مذهبی را به ضربتی تغییر میدهد، این نوع تغییر در چندین مرحله به انجام رسید: فلسفهٔ آزادی فردی اگزیستانسیالیست پساجنگ و "آنچه خود هستی باش" که تزریق شد به پادفرهنگ counterculture رایج در دههٔ شصت میلادی و کمکم تغییر شکل داد به خودپرستانهترین همرنگی با جماعت، که مالپرستی را در لفافهای از رشد فردی، توجه، و بخشندگی پنهان میکرد. اَشکال سنّتی اخلاق که خواهان مشارکت اجتماعی سنگین بودند در برابر واقعیات مشقتبار زندگی، همانها که در کمبودها نمایانند، کمکمک رنگ باختهاند و جای خود را به این فرهنگ سلامتی New Age و درمانگرانه دادهاند. فرهنگی که نیازی به اطاعت و یا حتا ایمان ندارد‒ و مسلماً نیازی به احساس گناه نیز. معصیت را چون پوستهای باید انداخت؛ بیخویشتنی alienation بدن و ذهن نیز بایست برچیده شود، علیالخصوص از طریق تمارین یوگا پس از یک روز سخت و مغزفرسای کاری.
در انجیل اصالت، سعادت به هدف اصلی زندگی بشر بدل شده است. به جای اینکه سعادت یکی از عوارض جانبی برنامهای همگانی باشد، مثلاً برسازی بهشت روی زمین New Jerusalem، به هدفی قائم به ذات بدل شده است. اوج نبوغ در ایدئولوژی سعادت آنجاست که به باور داشتن به هیچ چیزی محتاج نیست، علیالخصوص باور به چیزی که بخواهد فراتر رود از زندگی آرام و رضایتبخش آنکه در پی اصالت و سعادتی پایهای باشد. در این یک مورد، فرد میتواند ادعا کند که ورای تعصبات است.
در حالیکه رؤیای امریکایی هماره به واقعیت بیرونی گره خورده بود‒ فیالمثل امریکا به عنوان جایی که فرد میتواند مذهب دلخواهش را بیواهمه پی گیرد، پناهگاهی برای دوری از ظلم سیاسی، یا امریکا سرزمین فرصتها که کسی در آن نیاز ندارد به اندازهٔ والدینش رنج ببرد‒ و اکنون، این رؤیا به تمامی بدل شده است به یک دگردیسی تماماً روانشناختی.
این پدیدهایست که شاید بتوان، با نیمنگاهی از سر اردات به نیچه، آن را نهیلیسم منفعلانه خواند. و نماد غالب و امروزین آن اصالت است. در دنیایی بظاهر فاقد معنا و بیاصالت که مملو است از گزارشهای پایانناپذیر رسانهها از جنگ، خشونت، و عدم مساوات، ما چشمان خود میبندیم و خود را به جزیرهای تبدیل میکنیم. حتا ممکن است نیایش کوچکی نیز به درگاه الاههای گمنام و خوشرفتار از شرق نثار کنیم، و کمی انرژی معنویت تضعیفشده که همهچیز را به هم متصل میکند بر ما مستولی شود، در حال شنیدن یک موسیقی به دقت دستچینشدهٔ ambient. اصالت، که نیاز به ارجاع به هیچ امری ورای خود ندارد، به نوعی تخلیهٔ تاریخ است. قدرت ’آن‘*.
این ایدئولوژی به وضوح در محیطهای کاری امروزین به کار گرفته میشود، آنجا که تفاوت پیشین میان کار و غیر-کار از میان رفته است. سابق بر این کار را به مثابه طلسمی میدیدند و یا اجبار وظیفهای که در قبالش دستمزدی دریافت میشد. غیر-کار تا پیش از این تجربهای از آزادی شمرده میشد که در ازایش مبلغی میپرداختیم ولی برایمان لذتآور بود.
اما تقریباً در طی سی سال گذشته نوعی خودمانی کردن محل کار در سرلوحه قرار گرفته که در آن تشخیص محل کار از غیر-کار سختتر و سختتر شده. با اوجگیری شرکتهایی چون گوگل، محل کار با روندی رو به افزایش تحت تسخیر تجربیات غیر-کار درآمده، تا بدانجا که حتا دیگر مختار نیستیم بیخویشتنی alienation و عدم رضایت را در محل کار احساس کنیم، از آنجاکه میتوانیم پینگپنگ بازی کنیم، سِگوِی سوار شویم، و از غذاهای ارگانیک از میان منوی طراحیشده توسط یک آشپز معروف تغذیه کنیم. اگر احساس نارضایتی کنیم هم، صرفاً بدین معناست که مشکل از خود ماست، نه از کمپانی.
نظر باینکه محل کار در یوغ اندرز اصالت فردی گرفتار است‒ متفاوت باش! تیشرت مورد علاقهات را سر کار بپوش و موقع کار با آیفونات به رادیوهد گوش بده! باحال نیست؟‒ ناخشنودی کارگر محلی از اعراب ندارد. و برخلاف تصورات رایج، هیچ کدام از اینها پویایی معصیت، عذاب وجدان، و اضطراب جاری در محل کار را کاهش نداده، بلکه اوضاع از همیشه وخیمتر است. در واقع، محو شدن تدریجی مرز میان کار و غیر-کار که به نام انعطاف صورت گرفته به افزایش غریب اضطراب انجامیده‒ روندی که به خوبی در نوشتهٔ پیتر فلمینگ مستند شده، که استاد ’کار، سازماندهی، و جامعه‘ در دانشگاه لندن است. خصوصاً زنها بسیار احساس خلأ میکنند که چرا نتوانستهاند موفقیت کامل را به چنگ آورند‒ در محل کار از نردبان ترقی بالا روند، به اندازهٔ مردان حقوق کسب کنند، خانواده تشکیل دهند، زندگی جنسی پر و پیمان داشته باشند، همچنان جذاب به نظر رسند، و طوری رفتار کنند که گویا از خلال همهٔ اینها اوقات خوشی را هم سپری میکنند.
کار دیگر مجموعهٔ وظایفی نیست که از برای بقاء به انجام میرسانیم: کار بیان خویشتن اصیل هر فرد است. با افزایش کمنظیر تعداد کارآموزان‒ نه تنها دانشجویان تازهکار، بلکه به طور فزایندهای مردمان بالغ در سنِّ کار‒ افرادی که به قدر کافی امتیاز داشتهاند حاضرند حتا رایگان کار کنند چون یاریشان میدهد که "رشد" شخصی پیدا کنند. هر جنبهای از وجود آدمی بایست در راستای آبیاری شبح رشد باشد.
اما نکته اینجاست: اگر کسی باور داشته باشد که ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد میان خویشتن اصیل فرد و موفقیت درخشان در کار، آنوقت در تجربهٔ شکست و عدم کاریابی خود فرد مقصر شناخته میشود. احساس شرم میکنم که کارم را از دست دادهام. گناه اخلاقی بر گردن من است که کمپانی تصمیم گرفته به من نیازی ندارد.
یک قدم پیشتر رویم: شکست دیگران صرفاً با دانش ناقص آنها توجیه میشود که تنها مسئول آن نیز خودشانند. در بطن این اخلاقِ اصالت خودپرستی عمیق و بیتوجهی سندگدلانه به دیگران نهفته است. همانطور که مفسران New Age بودا میگویند: "خود تو، به همان اندازه شایستهٔ عشق و محبت خودت استی که باقی افراد".
باور معصومانه به اصالت سرانجام راه به کلبیمسلکی عمیق خواهد برد. اعتقاد سرسختانه به موفقیت فردی که همواره بایست شکست را از خود براند تن به لجاجتی فاسد میدهد که اصرار دارد به هر قیمتی موفق باشد. کلبیمسلکی، بدین نمط، بیانگر رویکردی انتقادی نسبت به اصالت نیست بلکه هرزآب این شکست ایمان است. خود صنعت ارتقاء-شخصی هم از توبره میخورد و هم از آخور‒ از "قدرت آن*" گرفته که قدرت خودبسندگی ژرفاندیشانهٔ فردی را به تو میآموزد، تا "این قوانین" که به زن میآموزاند که چطور مرد را به چنگ آورد از طریق وانمود کردن به خودبسندگی شخصی. سود حرف اصلی را میزند و از هر سوی روان است.
هیچ امری امریکاییتر از این گزینش تحمیلی میان کلبیمسلکی و ایمان معصومانه نیست. حتا شاید، همانطور که هرمان ملویل در رمان سال 1857 خود "مرد اعتماد به نفس" نوشت، گویا انتخاب میان اینها باشد: ابله بودن (باور به سخنان خویش) و یا دغلکار بودن (گفتن سخنانی که خود باور نداری). برای ملویل، که در آستانۀ سرمایهداری نوین مینوشت، جستجو برای یافتن اصالت همان نهنگ سفید است.
این جستجو دلمشغولی بیهودهایست در خوشبینانهترین حالت، و نابودگر است در بدبینانهترین. پرسشی ماندگار برای ملویل، که در زمان نوشتن این رمان در شُرُف فقر بود، این است: بر سر کار خیر چه خواهد آمد؟ وقتی فضائل اخلاق یهودی-مسیحی تجسمی مالی و روانشناختی یافتهاند‒ در شمایل اعتبار بانکی، قرض، اعتماد، ایمان، و وفاداری‒ آیا میتوانند همچنان به عنوان فضیلت دوام آورند؟ آیا خویشتن ِ دولتمند تنها خداییست که در دنیایی بغایت نااصیل میتوانیم بدان باور داشته باشیم؟
طبق معمول، شاعر بزرگ عِیوان** پیش از دیگران به حقیقت پی بده. در "هملت"، شکسپیر شعار اصالت را در دهان ورّاج همیشه-ابله پولونیوس میگذارد که به پسرش لیرتیز اندرز میدهد: "با خویشتن خویش صادق باش". این درست پیش از آن است که پولونیوس جاسوسی میفرستد تا لیرتیز را تا پاریس تعقیب کند، و بسیاری دروغ و دغل سوار میکند تا مچ او را بگیرد.
و چه کسی، سرانجام، نااصیلتر باشد از هملت؟ از خود بپرسید: آیا هملت با خود صادق است، وقتی که به همهچیز شک میکند، از انتقام قتل پدر ناتوان است، یارای افشای سرّی که از لبان شبح شنیده ندارد، و حاضر نیست عشق خود به اوفلیا را باز گوید در حالی که پدر او را به قتل رسانده است؟ هملت در حالی میمیرد که ردای دشمنش کلودیوس را به تن کرده. به جرأت میگوییم که داستان "هملت" را دوست میداریم نه از آن جهت که نمادی از اصالت بظاهر متعالی ماست، اما چون تصویر سرگذشت عدم اصالت بنیادین ماست، که در بهترین واژگان و جهانها خودرضامندی اخلاقی ما را در هم میکوبد.
* "آن" به معنی لحظه ای خاص که مورد توجه قرار میگیرد.
** کنایه از ویلیام شکسپیر، که در عیوان در استراتفورد انگلستان متولد شد و وفات یافت.
دیدگاهها
انتخاب عالی، ترجمه عالی! یک…
انتخاب عالی، ترجمه عالی!
یک نکته کوچکی در پاراگراف آخر که متن اصلیاش را نگاه کردم به چشمم خورد. نویسنده میگوید چه کسی «نااصیلتر» باشد از هملت.
دست مریزاد که لذت خواندن این مطالب دستچین شده را برای ما هموار میکنید.
ممنون از لطف شما، دوست گرامی…
ممنون از لطف شما، دوست گرامی. و بله، کاملاً حق با شماست در مورد پاراگراف آخر. و به لطف شما تصحیح شد.
سلامت باشید.
موضوع کامنت
خب کامنت دیدگاه داره دیگه
افزودن دیدگاه جدید